يکشنبه ۳ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۱۷
مش

مشاهیر خراسان‌جنوبی/17

هر هفته، معرفی یکی از مشاهیر تأثیرگذار استان خراسان‌جنوبی
مشاهیر خراسان‌جنوبی/17
 
بدیع الزمان سری

سرآغاز:
«سری» تخلص بديع الزمان محمد نوربخش است که در سال 1279 يا 1280 هجري شمسی در يکی از خاندان‌های قديمی قاين به دنيا آمد؛ پدرش سيد محمد ولی ميرزا است؛ نسبش با دوازده واسطه به سید محمد نوربخش، عارف معروف عصر تيموري مي‌رسد. او نابينا به دنيا آمد و در سه سالگی مادرش را از دست داد. تا بيست و نه سالگی در قاين به سر برد و سپس با دلی رنجيده براي هميشه ترک وطن گفته و در بيرجند اقامت گزيد. وي در سال 1334 به بيماري سرطان کبد دچار شد و برای معالجه به تهران اعزام شد امّا مداوا سودی نبخشيد و در تهران درگذشت و در مقبره ظهيرالدوله در جوار «ايرج» و «بهار» به خاک سپرده شد. از آن جايي که شخصيت انسان در تعامل با اجتماع شکل مي گيرد و اوضاع و احوال خانوادگي و اجتماعي تاثير غير قابل انکاري در تکوين شخصيت انسان دارد، اظهار نظر در مورد سري نيز تنها با در نظر گرفتن وضعيت جسمانی و شرايط تاريخی و اجتماعی جامعه او امکان پذير خواهد بود.

زندگي عاطفی:
اين شاعر مظلوم نابينا چنان زندگانی سختی را تجربه کرده است که به راستی از شعر ترش خون می‌چکد. به گفته خودش بيست و نه سال از بهترين ايام عمرش را در محيطی به سر برده بود که تعصبات اجتماعی آن به حدي بود که از وطن برای او تبعيدگاهی ساخته بود. پدر با رفتار‌های خشونت آميز خود موجبات ناراحتي او را فراهم مي‌آورد؛ احيانا فشا‌رهاي همان جامعه او را وا مي‌داشت که پسرک کور بي پناه خـويـش را در خـانـه زنده به گـور سازد تا در کوچه با بي‌توجهي به قراردادهای اجتماعی، آبروي او را به باد فنا ندهد. اين کودک نابينا نه‌تنها مورد عنايت ويژه پدر قرار نگرفته است بلکه اغلب مورد آزار و اذيت و تنبيهات بدني پدرش بوده، که البته پدر هم براي کارهاي خود توجيهاتي داشته است. اين شاعر نابينا دل خوشي از خواهر و برادرانش هم که ناتني بوده اند نداشته است:
نه وفا از دو برادر ديدم
نه محبت ز دو خواهر دیدم
سرانجام بنا به دلايلي پدر او را از ارث محروم و از خانه اخراج کرد. همين رفتارهاي سنگ دلانه پدر، زمينه ساز تنفر شديد سري از پدر شده است به حدي که اشعار بسياري در ذم و هجو پدر خويش سروده است:
مرا بابي ست بي رحم و ستمگر
کزو روحم بود دايم در آزار
گويي نابينايي براي اين شاعر بينوا کم بود که بعدها گوشش سنگين شد به طوري که در سي و هفت سالگي به کري نيز آراسته شد! فقر، تنهايي و بي محبتي هاي اعضاي خانواده و مرگ زود هنگام مادر، زمينه سرودن اشعاري است که بيان گر روزگار سياه و خاطر ناشاد اوست:
پولم کم و مي گران و غم ارزان است
گوشم کر و درحافظه ام نقصان است
کور است مرا ديده و دل رنجور است
اي مرگ بيا که مردنم آسان است
در رباعي زير سري از سر نااميدي خود را به مار تـشبیه می کند. حتي مار از خود خوشبخت تر مي داند:
مار ار به جهان نه دست و ني پا ارد
گوش شنوا و چشم بينا دارد
سری که نه آن نه اين به دنيا دارد
گر اژدر مـرگ بلعدش جا دارد
بيشترين ارتباط ما با جهان خارج از طريق بينايي و شنوايي است و بدون آنها به راستي چراغ هاي رابطه تاريک است، بنابراين به سري حق مي دهيم که دم به دم آرزوي مرگ نمايد. دو بيتي زير، زبان دل اوست آن را چنان ماهرانه سروده است که بر دل مي نشيند و باعث ايجاد هم حسي عجيبي بين خواننده و شاعر مي شود:
بهار آمد که خوبان گل بچینند
به طـرف لاله و سنبل نشینند
به جز من صوت بلبل چهره گل
همه هـم بشنوند و هم ببينند

وضعيت معيشت:
سري به سبب نابينايي و فقدان آموزش هاي علمي، قادر به هيچ نوع اشتغال و فعاليت درآمدزا نبوده است. وي همواره از نداشتن لباس مناسب و وضع معيشت نابسامان خود و بي توجهي پدر در اين زمينه می نالد. پس از آمدن به بيرجند، مورد حمايت اميران اين شهر قرار گرفت که البته گاهي بنا به مقتضياتي اين حمايت نيز از او دريغ شده است که شاعر بي پناهي خود را در شعر خويش منعکس کرده است:
نه مـرا منزل و نه ماوايي است
واقعا ايـن عجب تماشايي است
که کر و کوري اندرين دنيا
نه ورا خانه باشد و نه سرا
همين نا به ساماني زندگي شاعر را بر آن داشته که شعرش را دست آويزي کند براي چنگ زدن به دامان هر کسي که به ياري اش اميد بسته بود. اين امر شعر نابش را تا سر حد مدح اين و آن تنزل داده بود و پاي شاعر را به مجالس باده نوشي اين ممدوحان گشوده بود و او را تا درجه مجلس گرم کن اين محافل تنزل داده بود. شايد هر کس ديگري به جاي سري بود در آن اوضاع و احوال خانوادگي و اجتماعي و با وجود معلوليت جسماني همين طريق را در پيش مي گرفت. اگر جامعه دست لطفش را بر سر اين نابغه نابينا مي‌کشيد، ذوق خدايی او به بهترين وجه شکوفا مي‌شد و اشعارش رنگ و بوي ديگري مي يافت. به خوبي پيداست که اين اشعار خواسته ي قلبي او نيست؛ بلکه به جبر زمان آن ها را سروده است. از طرف ديگر، اين ممدوحان بي شمار او شايد چندان سخن شناس نبوده‌اند، احتمالا به همين دلايل است که اغلب اين اشعار مدحي نسبت به غزليات از دل برخاسته او بسيار ضعيف تر و سطح پايين تر است. سري شاعري هزال است و اين ويژگي در باره او بسيار چشم گير است. هجوهايي از او بر زبان ها جاريست که از نظر اخلاقي قابل درج نيست. هجو‌گويي او نيز پيامد اوضاع زندگي و وضعيت روحي و جسمي اوست که از او فردي ناراضي، حساس و هزال ساخته است.

زندگي روحاني:
اين شاعر با وجود همه گرفتاري‌ها، از جمله کوري و کري هرگز از خدا شکوه‌اي سر نمي‌دهد و اعتقاد راسخ به وحدانيت خدا دارد. سيد است و شيعه و در اشعار خود بسيار به خاندان امامت اظهار ارادت مي نمايد:
من سيدم و به مذهب جعفري ام
جز دين محمدي ز هر دين بري ام
مهر سه امام را به جان مشتريـم
قربان تـقي و نـقي و عسکريـم 
من سري کورم و بديعم نام است 
ز اولاد رسول و دين من اسلام اسـت
در دوستي پيمبـر و حيـدر و آل
آن کس که مـرا پخته نداند خام است
وي منکران صاحب الزمان را نادان مي داند:
من گرچه درين زمانه پر شر و شور
ني چشم و نه گوش دارم و نه زر و زور
شادم که ني ام چو منکر صاحب عـصر
بيگانه ز عقل و دانش و فهم و شعور

زندگي اجتماعي:
سري که از همان روزگار اقامت در قاين، به باده نوشي مبتلا گشته بود، پس از مهاجرت به بيرجند که در آن روزگار محيط مناسب‌تري براي باده نوشي بود، دائم الخمر شد. چون اعيان و صاحب منصبان و روساي ادارات بيرجند اغلب سری را که با شيرين زباني خود گرما بخش محفلشان مي‌شد، به مجالسشان فرا  مي‌خواندند و سری به بهانه آلام و مصائب و ناتواني‌هاي جسماني خود را توجيه مي‌نمود:
بدان که بر من تاريک چشم روشن
حلال تر بود از شير باده روشن
مرا که پير خرابات دوسست مي دارد
چه غم که صاحب طامات داردم دشمن
ناگفته نماند که سري در بسياري از اشعار خود از باده نوشي اظهار شرم مي نمايد و از خداوند طلب عفو مي کند:
بيا ساقي پياپي ساغر مي ده که مي خواهم
شوم مست و همي گويم که يا غفار آمرزم
اي سري کور و کر و بي عقل و دبنگ
وي گفته تو تمام بي مغز و جفنگ
زان پيش که از کرده پشيمان گردي
رو بهر خدا توبه کن از باده و بنگ

سری و فرهيختگان:
سري که از هوش و استعداد بالايي برخوردار بود و در نوع خود فردي انديشمند و روشن فکر به شمار مي آمد، به حکم «قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري»، شعرا و انديشمندان و فضلا و صاحبدلان را بسيار دوست مي‌داشت و ارج مي نهاد. سري به علامه فرزان بسيار ارادت داشت زيرا ايشان سري را مورد تفقد قرا مي داده و براي او کتاب مي‌خوانده و با او هم سخن مي شده است. سري، فرزان را در بسياري از اشعار خود سروده است:
نيست خوش تر ساعتي سري از آن ساعت که فرزان
خواند اشعاري که من جوياي آن اشعار باشم
فاش مي گويم که با قـلـبي پر از مـهر و محبت
بـنـده آن عـارف فـرزانـه بـيدار باشم
در اين دو بيتي بيرجندي مي گويد:
عـمـو فـرزان کـه خـود مـو مـهربـونه
چـنـو کـه دل مـو مـه فـزران چـنونه
اگر پرسي ز مو فـرزان کـدونـه
ز سـنـدادان و از خـوبـون زمـونـه
همچنين سري به آيت الله شيخ هادي هادوي بسيار علاقه و با ايشان مراوده داشته است. گاهي پرسش و پاسخ‌ها منظوم بين ايشان رد وبدل شده است:
به غير عالم دانش پژوه حضرت هادی
به شاعري نبود کس به قاينات نظيرم
از آن جا که ايرج ميرزا مدتي در بيرجند تحت حمايت امير شوکت الملک مي زيسته است، سري با او آشنايي و دوستي داشته است و چنان که از اشعارش بر مي آيد، ارادت و شيفتگي خاصي نسبت به ايرج داشته است. چنان که در شعري که در مدح «مستوفي» سروده است از او سه چيز را طلب نموده که يکي ديوان ايرج است:
مرا ديگر طمع بـنـمود وادار
کـه خواهم از تو من بعضي ز اشعار
خـصـوص اشـعار ايـرج مـيرزا را
که همچون جان گرامي است ما را
وي در مرگ ايرج، دريغا گوي او مي‌شود و مرثي‌اي در سوگ او مي‌سرايد:
تـا ايـرج از ايـن دار فنا رخت ببست
جان و تن من با غم و اندوه پيوست
از مردن او شيشه صبرم بشکست
يـک باره عنان طاقتم رفت ز دست
او ايرج را بهشتي مي داند:
اکـنـون بـه بـهـشت جاوداني ايرج
بـاشـد بـه نـشاط و کامراني ايرج
وي هم چنين سوگ سروده‌اي براي پروين اعتصامي دارد که ماده تاريخ در گذشت او هم است:
بـوسـتـان شـعـرا را گـل نـسـريـن، پـروين
در جواني ز جهان رفت و به گل گشت نهان
سري افسوس همي خورد و به تاريخش گفت
حـيـف از آن شـاعـره نادره پروين جوان

مقام شاعري سري:
سري در موضوعات مختلف شعر سروده است. از تحميد خدا، مدح رسول و ائمه، بيان درد و رنج ها، شرح غم و شادي ها گرفته تا مدح بزرگان و هجو. شعر هاي او در قالب هاي مثنوي، غزل، قصيده، مسمط، رباعي، دوبيتي (به گويش بيرجندي و قايني) است. سخن سري داراي اوج و فرود است. در غزل ها و رباعي ها و دوبيتي ها، هنرمندي بسيار از خود نشان داده است زيرا آن ها حرف دل اوست. اما آن جا که به اقتضاي موقعيت ناچار از پرداختن به ماده تاريخ و مرثيه و تشکر و پيام و نامه منظوم بوده است، سخنش به فرود مي گرايد و جلوه اشعار غنايي او را ندارد.


انتهای‌پیام/2/
Share/Save/Bookmark
کد مطلب:۱۱۰۹۳