به گزارش خراسانتایم، چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرودیک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سوالها و جوابها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود. از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی میداند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنیهای، تانک له میشود؟
شهید حسین بیضائی به تاریخ 12/3/1339 در روستای محمدآباد ازتوابع شهرستان طبس متولد وبه تاریخ 4/3/1361 در عملیات بیت المقدس به فیض شهادت نائل شد.
حضرت علي (ع) در پايان عهدنامه خود به مالك اشتر نوشت: « من از خدا به گشايش رحمت و بزرگي قدرتش ( بر آن كه هر چه بخواهد عطا ميكند) ميخواهم كه پايان زندگي من و تو را به نيك بختي و شهادت قرار دهد.»
‹ نهج البلاغه ، نامة 53 ›
شهید حسین بیضائی روز دوازدهم خردادماه سال 1339 در روستای « محمد آباد » طبس دیده به جهان گشود. او در محيط مذهبي روستاي خویش، در خانواده اي با اعتقادات راسخ و باورهای عمیق دینی، بزرگ شد، بطوری که یکی از مردان متديّن و با صداقت کشورش بوده وهمیشه برای پنهان کردن کارهای صادقانه اش و گمنام بودن، تلاش و کوشش فراوان می کرد. او به مانند گنج هاي پنهان در زمين و گوهرهاي در صدف خفته، داراي صفاي روح باطن، سعه صدر و خلوص در تقوي و عمل داشت. شاید بتوان گفت که شهدا، در عالم گسترده ي درونشان همه چيز دارند و خود بهره ميبرند، سعيشان در آبادي سراي آخرتشان است و همّتشان پيچيده درطلسم سكوتشان، هيچ بروز و نمودي ندارد.
شهید حسین بیضائی سادگي و تواضع و خلوص، در همه ي ابعاد زندگيش مشهود بود. در طفوليت همراه خانواده به تهران هجرت كرد و سه سال اول ابتدايي را در آنجا با موفقيّت طي نمود. دامنگير بودن خاك سرزمين تولد، باعث شد تا تهران را ترك نموده و بار سفر به قصد فضاي صميمي روستا كويري محمدآباد ببندد. ادامه تحصيل او تا مقطع راهنمايي در زادگاهش سپري شد. تنگدستي خانواده و سختي زندگي كه مولود حكومت غاصبانه دربار ستم شاهي بود، سبب شد تا تحصيل را رها كرده و به كارگري بپردازد.
در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب، مبارزي جوان و فعّال بود. در تظاهرات و راهپيمائيها فعّالانه شركت كرد. و در پخش اعلاميه ها و نوارها زحمات فراواني مي كشيد. با پيروزي نهضت مردمي به صف سربازان كميته انقلاب اسلامی پيوست و پس از مدتي اين نهاد را به قصد سنگر سپاه پاسداران ترك نمود. همگام با جنگ و همراه ديگر برادران به جبهه اعزام شد، مدّتي در جبهه خدمت كرد و جنگيد، و به زادگاهش برگشت. ولي روح پر صلابت و كفر ستيز، او را آرام نگذاشت. وقتي از جبهه بازگشت طور ديگری بود، گويا دلش را در سنگرها جا گذاشته بود، گويا تن بي روحش را باز گردانده بود. ديگر نمي توانست بماند و ناظر پيكرغرقه به خون عزيزاني باشد كه هر روز بر دستهاي مردم تشييع مي شدند. به همین دلیل مجدد به جبهه بازگشت و اين بار جبهه ي خونين شلمچه، به سال 1361 پذيراي او شد. او پس از نبردي جانانه، درتاریخ 4/3/1361 حین عمليات بيت المقدس، تن خاکیش را ترك گفت و روان مطمئنش به باغهاي هميشه پايدار بهشت، پرواز كرد. با پيكري غرق در خون، رو سپيد به ديدار پروردگار شتافت و رو سياهي به زندگي ظالمان تاريخ ماند.
انتهایپیام/2/