شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۳۵
هفتهنامه کتاب/61
گامی بهسوی مطالعه و تفکر
مطابق هر هفته و برای بالابردن سطح و فرهنگ و آگاهی، در جهت التماس تفکر و مطالعه، کتابی نوشته بزرگان بومی استان خودمان را معرفی میکنیم تا با توجه به آن و مطالعه آثار افراد مطلع سطح اطلاعاتمان از وضع موجود، بهبود یابد و امید است که همین روند و رویه در ادامه نیز ادامه دهیم تا به سعادت برسیم و آگاهی و اطلاعات کسب کنیم.
بهگزارش خراسانتایم چرتکه را که برداری خیلی خیلی وقت کم میآوری برای خواندن کتابهایی که فقط اسمشان را شنیدهای یا دوست داری آنها را مطالعه کنی، دیگر چه رسد به اینکه بخواهی کتابهای آن کتابفروشی را از دم به مطالعه بنشینی؛ خلاصه آنکه شنیدهاید میگویند: «هرچه تو پیش نروی دیگری پیش میآید» حالا نقل ماست هر چه قدر کتاب نخواهیم، روزانه هزاران کتاب دیگر به لیست کتابهای در حال انتظار برای خواندنمان اضافه میشود.
باید ساعتی تفکر کرد و یک تصمیم جدی و مصمم گرفت. شاید بتوان کمی در روز از وقتهای بیهوده و بیارزش زد و کتاب خواند و کمی به فکر غذای روح بهمانندغذای جسم بود.
روزهای آخر
احمد دهقان
دهقان را با آن داستانی میشناسیم که تبدیل شد به فیلم (پاداش سکوت) و جنجالی. رد داستان نویسی او اینجا هم پیداست. «روزهای آخر» روایتگر روزهای عملیات بیت المقدس 7 است و روزهای آماده باش. بعد برمی گردند به دوکوهه. معروف ترین پادگان جنگ ایران. خبر قبولی قطعنامه را همانجا می شنوند و بعد همه چیز تمام میشود.
بعد از ناهار بلند می شوم. روی بالکن می نشینم و چای را دم می کنم. بچه ها دور هم مشغول صحبت می شوند. لیوان هایی را که تا چندی قبل شیشه مربا بوده اند، روی میز می چینیم. با دستمالی کتری روی سماور را برمی دارم و می آورم طرف لیوان ها. می خواهم اولین لیوان را پر کنم که رادیو سیاه رنگ خبر از ساعت دو می دهد. علی در حالی که به دیوار تکیه داده، می گوید: «صدای رادیو رو زیاد کن!»
با دست دیگر پیچ رادیو را می چرخانم. صدای مارش اول اخبار، دیگر صداها را میپوشاند. مشغول میشوم به ریختن چای. سومین لیوان را پر میکنم که گوینده اخبار شروع به صحبت میکند. گوش هایم را تیز می کنم: «دولت ایران امروز طی نامه ای به دبیر کل سازمان ملل رسما قطعنامه 598 را پذیرفت...»
همانطور می مانم و خشکم میزند. شوکه میشوم. نگاهم روی حباب های توی لیوان قفل میشود. توی سرم مرور میکنم: «... رسما قطعنامه 598 را پذیرفت ... رسما ... پذیرفت ... قطعنامه ...» کتری را روی لبه بالکن می گذارم. برمی گردم. علی همانطور تکیه داده به دیوار مانده است.
انتهایپیام/2/