شنبه ۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۴۷
هفته‌نامه کتاب/64

گامی به‌سوی مطالعه و تفکر

مطابق هر هفته و برای بالابردن سطح و فرهنگ و آگاهی، در جهت التماس تفکر و مطالعه، کتابی نوشته بزرگان بومی استان خودمان را معرفی می‌کنیم تا با توجه به آن و مطالعه آثار افراد مطلع سطح اطلاعاتمان از وضع موجود، بهبود یابد و امید است که همین روند و رویه در ادامه نیز ادامه دهیم تا به سعادت برسیم و آگاهی و اطلاعات کسب کنیم.
گامی به‌سوی مطالعه و تفکر
 
به‌گزارش خراسان‌تایم چرتکه را که برداری خیلی خیلی وقت کم می‌آوری برای خواندن کتاب‌هایی که فقط اسمشان را شنیده‌ای یا دوست داری آن‌ها را مطالعه کنی، دیگر چه رسد به اینکه بخواهی کتاب‌های آن کتاب‌فروشی را از دم به مطالعه بنشینی؛ خلاصه آنکه شنیده‌اید می‌گویند: «هرچه تو پیش نروی دیگری پیش می‌آید» حالا نقل ماست هر چه قدر کتاب نخواهیم، روزانه هزاران کتاب دیگر به لیست کتاب‌های در حال انتظار برای خواندنمان اضافه می‌شود.
باید ساعتی تفکر کرد و یک تصمیم جدی و مصمم گرفت. شاید بتوان کمی در روز از وقت‌های بیهوده و بی‌ارزش زد و کتاب خواند و کمی به فکر غذای روح به‌مانندغذای جسم بود.

روزهای آخر
احمد دهقان
دهقان را با آن داستانی می شناسیم که تبدیل شد به فیلم (پاداش سکوت) و جنجالی. رد داستان نویسی او اینجا هم پیداست. «روزهای آخر» روایتگر روزهای عملیات بیت المقدس 7 است و روزهای آماده باش. بعد برمی‌گردند به دوکوهه. معروف ترین پادگان جنگ ایران. خبر قبولی قطعنامه را همانجا می‌شنوند و بعد همه چیز تمام می‌شود.

بعد از ناهار بلند می‌شوم. روی بالکن می نشینم و چای را دم می‌کنم. بچه‌ها دور هم مشغول صحبت می‌شوند. لیوان هایی را که تا چندی قبل شیشه مربا بوده‌اند، روی میز می چینیم. با دستمالی کتری روی سماور را برمی دارم و می‌آورم طرف لیوان ها. می‌خواهم اولین لیوان را پر کنم که رادیو سیاه رنگ خبر از ساعت دو می‌دهد. علی در حالی که به دیوار تکیه داده، می گوید: «صدای رادیو رو زیاد کن!»
10 کتاب برتر خاطرات جنگ
با دست دیگر پیچ رادیو را می‌چرخانم. صدای مارش اول اخبار، دیگر صداها را می‌پوشاند. مشغول می شوم به ریختن چای. سومین لیوان را پر می کنم که گوینده اخبار شروع به صحبت می کند. گوش هایم را تیز می کنم: «دولت ایران امروز طی نامه ای به دبیر کل سازمان ملل رسما قطعنامه 598 را پذیرفت...»

همانطور می‌مانم و خشکم می‌زند. شوکه می‌شوم. نگاهم روی حباب‌های توی لیوان قفل می‌شود. توی سرم مرور می‌کنم: «... رسما قطعنامه 598 را پذیرفت ... رسما ... پذیرفت ... قطعنامه ...» کتری را روی لبه بالکن می‌گذارم. برمی‌گردم. علی همانطور تکیه داده به دیوار مانده است.


انتهای‌پیام/2/
Share/Save/Bookmark
کد مطلب:۱۷۵۲۹