شنبه ۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۳
هفته‌نامه کتاب/81

گامی به‌سوی مطالعه و تفکر

مطابق هر هفته و برای بالابردن سطح و فرهنگ و آگاهی، در جهت التماس تفکر و مطالعه، کتابی نوشته بزرگان بومی استان خودمان را معرفی می‌کنیم تا با توجه به آن و مطالعه آثار افراد مطلع سطح اطلاعاتمان از وضع موجود، بهبود یابد و امید است که همین روند و رویه در ادامه نیز ادامه دهیم تا به سعادت برسیم و آگاهی و اطلاعات کسب کنیم.
گامی به‌سوی مطالعه و تفکر
 
به‌گزارش خراسان‌تایم چرتکه را که برداری خیلی خیلی وقت کم می‌آوری برای خواندن کتاب‌هایی که فقط اسمشان را شنیده‌ای یا دوست داری آن‌ها را مطالعه کنی، دیگر چه رسد به اینکه بخواهی کتاب‌های آن کتاب‌فروشی را از دم به مطالعه بنشینی؛ خلاصه آنکه شنیده‌اید می‌گویند: «هرچه تو پیش نروی دیگری پیش می‌آید» حالا نقل ماست هر چه قدر کتاب نخواهیم، روزانه هزاران کتاب دیگر به لیست کتاب‌های در حال انتظار برای خواندنمان اضافه می‌شود.
باید ساعتی تفکر کرد و یک تصمیم جدی و مصمم گرفت. شاید بتوان کمی در روز از وقت‌های بیهوده و بی‌ارزش زد و کتاب خواند و کمی به فکر غذای روح به‌مانندغذای جسم بود.

جنگ دوست داشتنی
سعید تاجیک

برای این نویسنده خوش ذوق داستان های جنگی، خود جنگ هم مثل یک داستان بوده. یک داستان مهیج و البته پر از خنده. کاراکترهای کتاب تاجیک، هم رزمندگان معمولی و گمنام هستند و هم شهدای نامداری مثل حاج همت.

خمپاره های دشمن مدام به اطرافمان می خوردند. گهگاه هم گلوله های مستقیم تانک مثل برق از بالای سرمان می گذشتند و به پشت سرمان اصابت می کردند. در همان لحظه، جواد اشاره کرد، از روی صندلی بلند شدم و ایستادم. جیپ همچنان به طرف خط می رفت. با صدای بلند گفتم: «اگر با کشته شدن ما فاو پابرجا می ماند، پس ای خمپاره ها ما را دریابید!» 
10 کتاب برتر خاطرات جنگ
برادر شریفی که هول کرده بود، با لهجه ترکی فریاد زد: «آهای! چه کار می کنی؟ بگیر بشین. اینجا تو دید مستقیم دشمن است!» بچه ها زدند زیر خنده. گفتم: «دلم برای حوری های خوشگل بهشت تنگ شده. می خواهم شهید شوم. آهای حوری های خوشگل کجایید... اللهم زوجنا من الحور العین!»

فاصله ما تا خط حدود 200 متر بود که ناگهان یک خمپاره 120 زوزه کشان آمد و چند متری ما به زمین اصابت کرد. شریفی که حسابی خود را باخته بود، فریاد زد: «تو امروز سر ما را به باد می دهی!» 

جواد در حالی که می خندید، به شریفی گفت: «ولش کن، زیاد سر به سرش نگذار. این دیوانه است. تا به حال چند بار او را موج سنگین گرفته!» شریفی گفت: «از کارهاش معلومه! برای چی این را دنبال خودتان آوردید؟» جواد خندید و گفت: «برای خنده!»


انتهای‌پیام/2/
Share/Save/Bookmark
کد مطلب:۲۰۲۵۹