دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۰
هفتهنامه کتاب/84
گامی بهسوی مطالعه و تفکر
مطابق هر هفته و برای بالابردن سطح و فرهنگ و آگاهی، در جهت التماس تفکر و مطالعه، کتابی نوشته بزرگان بومی استان خودمان را معرفی میکنیم تا با توجه به آن و مطالعه آثار افراد مطلع سطح اطلاعاتمان از وضع موجود، بهبود یابد و امید است که همین روند و رویه در ادامه نیز ادامه دهیم تا به سعادت برسیم و آگاهی و اطلاعات کسب کنیم.
بهگزارش خراسانتایم چرتکه را که برداری خیلی خیلی وقت کم میآوری برای خواندن کتابهایی که فقط اسمشان را شنیدهای یا دوست داری آنها را مطالعه کنی، دیگر چه رسد به اینکه بخواهی کتابهای آن کتابفروشی را از دم به مطالعه بنشینی؛ خلاصه آنکه شنیدهاید میگویند: «هرچه تو پیش نروی دیگری پیش میآید» حالا نقل ماست هر چه قدر کتاب نخواهیم، روزانه هزاران کتاب دیگر به لیست کتابهای در حال انتظار برای خواندنمان اضافه میشود.
باید ساعتی تفکر کرد و یک تصمیم جدی و مصمم گرفت. شاید بتوان کمی در روز از وقتهای بیهوده و بیارزش زد و کتاب خواند و کمی به فکر غذای روح بهمانندغذای جسم بود.
هفت روز آخر
محمدرضا بایرامی
منظور از «هفت روز آخر»، هفت روز آخر جنگ است: از 21 تا 27 تیر 1367 که ایران قطعنامه را قبول می کند. راوی، سه روز از این هفت روز را در مناطق جنگی بوده و چهار روزش را در خانه. حجم کتاب 150 صفحه است که 117 صفحه به حوادث روز سه شنبه 21 تیر اختصاص دارد.
شاید به این خاطر که اتفاقی که در روز 21 تیر می افتد، یعنی عقب نشینی اجباری گردانی که راوی عضو آن است، تاثیر بیشتری در کل داستان کتاب دارد. روایت کتاب داستانی و پر از جزئیات است. توی انتخاب های کارشناسان ما، بیشترین امتیاز را همین کتاب آورد.
بچه ها، اطراف ماشین، در رفت و آمد هستند. چند بار، جسته و گریخته، کلمه «آب» می شنوم. با خودم می گویم: «لابد اینجا ها چشمه ای هست.» دستم را جلوی چشمم می گیرم و پایین می روم. از چشمه، خبری نیست. بچه ها دور یک مرد جمع شده اند.
مرد «دشداشه»ی سفیدی پوشیده و «جامانه»ی سفیدی هم به سر دارد، لاغر و قدبلند است. دارد سعی می کند بچه ها را آرام کند. «جوش نزنید برادرها! آب زیاد هست، یک کلمن پر! به همه تان می دهم.» می روم توی صف. بچه ها برای آب خوردن، سر و دست می شکنند – آب زیاد است. بالاخر به هر کدامتان، یک در کلمن می رسد. سرانجام نوبتم می شود. مرد عرب،در کلمن را پر از آب می کند می گیرد به طرفم، آب را می گیرم. دست و دلم می لرزد. در تمام طول راه، در همه لحظات امید و ناامیدی، تنها کلمه ای که ورد زبانمان بوده، همین بوده؛ آب!
انتهایپیام/2/