دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۳۴
پرویز امینی استاد دانشگاه در یک نشست علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تشریح کرد

بیانیه گام دوم و افزایش ظرفیت گفت‌وگو

متن بیانیه گام دوم یک تحلیلی از تجربه تاریخی 40 ساله ایران بعد از انقلاب دارد و یک چشم‌اندازی برای آینده دارد. ممکن است من به‌عنوان یک شهروند و یک متفکر با این متن به‌لحاظ پارادایمیک همدلی نداشته باشم ولی می‌توانم با این گفت‌وگو کنم. گفت‌وگوهای انتقادی داشته باشم. به‌نظرم باید گشایشی شود و گشودگی باشد که دیگران بتوانند با این متن گفت‌وگوی انتقادی کنند یعنی تبدیل به یک سری گفت‌وگو شود و منطق گفت‌وگو در آن حاکم باشد.
بیانیه گام دوم و افزایش ظرفیت گفت‌وگو
 
به گزارش گروه سیاسی خراسان‌تایم به نقل از «فرهیختگان آنلاین»، نشست تبیین و تشریح بیانیه گام دوم انقلاب، در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. در این نشست که روز پنجشنبه (16 اسفند) با همکاری موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی برپا شده بود؛ اساتیدی ازجمله فواد ایزدی، سیدمهدی غمامی، محمدعلی فتح‌اللهی و فرج‌الله قنبری گفتارهایی را ارائه کردند و مهدوی‌زادگان نیز دبیر علمی این نشست بود.  آنچه در ادامه می‌آید گفتار پرویز امینی، جامعه‌شناس و عضو هیات‌علمی دانشگاه شاهد در این نشست است.
نقطه عزیمتی که من برای بحث‌کردن درخصوص بیانیه گام دوم انتخاب کردم درواقع خیلی محتوایی نیست بلکه متدولوژیک است. مساله من این است که نحوه مواجهه یا نحوه دیالوگ ما با متن چطور باید یا می‌تواند باشد. برای پاسخ به این پرسش باید این سوال را مطرح کنیم که ما با چه متنی روبه‌رو هستیم. تا از دل فهم و درک و تشخیص اینکه با چه متنی روبه‌رو هستیم بتوانیم نحوه دیالوگ و گفت‌وگوی خود را با متن انتخاب کنیم. به نظر‌ من این بحث متدولوژیک خیلی تعیین‌کننده است که بیانیه گام دوم چه سرنوشتی از نظر اجتماعی و عمومی پیدا کند و منشأ چه نتایج و پیامدهایی شود. به‌عبارتی، پرسش مهم این است که با چه متنی روبه‌رو هستیم؟ تا از دل پاسخ دادن به این سوال بفهمیم که چه نحوه دیالوگ و گفت‌وگویی باید با متن داشته باشیم که درواقع انتظارات ما از متن و خواسته‌هایی که در متن می‌تواند وجود داشته باشد، بتواند محقق و بالفعل شود.
اگر کمی با ادبیات و لیترچر سیاسی چنین متن‌هایی در فضای تاریخ سیاسی آشنا باشیم، احساس و درک من از متن این است که ما از نظر فرم و ساختار با یک مانیفست روبه‌رو هستیم. مانیفست به‌معنایی که در لیترچر سیاسی و در فضای تاریخی و سیاسی مرسوم است؛ بنابراین نحوه مواجهه با متن باید این‌طور شکل بگیرد.
مانیفست‌ها چه کاری می‌کنند؟ مانیفست‌ها «راهنمای عمل» هستند و برای اینکه راهنمای عمل باشند و بتوانند در دوره‌های تاریخی گوناگون خوانده شوند و به عبارت دیگر خوانش یک‌بار مصرف پیدا نکنند و این‌گونه نشوند که فقط برای دوره زمانی مشخصی بیایند و بروند و در کنار متن‌های دیگر قرار بگیرند، باید مجموعه خصلت‌هایی داشته باشند تا خوانش‌های متعدد از آنها در دوره‌های مختلف و با ارجاع به متن آنها شکل بگیرد.
اولین ویژگی مهم که بخواهد یک متنی را مانیفست کند تا بتوان آن را مانیفست خواند، این است که جامعیت داشته باشد. مانیفست‌ها جامعیت دارند یعنی هم درباره گذشته و شرایط تاریخی گذشته صحبت می‌کنند و درواقع تصویری از گذشته به ما می‌دهند و هم از فاکت‌ها و واقعیت‌ها سخن می‌گویند و هم بر مفاهیم و مقولات و ارزش‌های خاص خود تاکید می‌کنند. مانیفست‌ها هم قوت و قدرت‌شناسی و هم آسیب‌شناسی می‌کنند. یعنی علاوه‌بر ارزیابی از وضع موجود در حد کلان، چشم‌اندازی برای آینده و مکانیسم‌ها و مولفه‌های پیش‌برنده و سازنده آینده به ما می‌دهند. مانیفست‌ باید چنین خصلتی و چنین جامعیتی داشته باشد.
متنی که با عنوان بیانیه «گام دوم» با آن روبه‌رو هستیم به‌نظرم این خصلت را دارد، یعنی تحلیلی از گذشته به ما ارائه می‌کند و از طرف دیگر یک ارزیابی انتقادی از وضع موجود به ما می‌دهد و علاوه‌بر آن چشم‌اندازی به‌سوی آینده می‌گشاید و برخی از مولفه‌هایی را که باید برای تحقق آن آینده به‌کار گرفت، عنوان می‌کند.
خصوصیت دوم مانیفست‌‌ این است که در عین جامعیت باید فشردگی داشته باشد. چیزی که می‌خواهد راهنمای عمل قرار بگیرد و در دسترس هرکسی باشد و هرکسی بتواند دائما با آن کار کند؛ در عین جامعیت باید فشردگی داشته باشد. به این معنا که در حداقل کلمات خواسته‌ها و مطالبات اصلی و تحلیلی را که از گذشته، حال و آینده می دهد، جمع‌بندی‌های تاریخی که دارد، بتواند ارائه دهد.
متن وقتی با فشردگی در عین جامعیت روبه‌رو است یک انتظاری را برای ما ایجاد می‌کند که بایستی برای اینکه بتواند زنده باشد و استفاده یک‌بار مصرف از آن نشود مفاهیم آن دائما گشوده، گشایش و بازگشایی شود و در حد همین اجمال، تفسیر و فشردگی باقی نماند. به‌نظرم آن میزان بحث‌هایی که درباره بیانیه شده -آن میزانی که من دیدم- تلقی‌هایی که از متن وجود دارد، این است که یک جمع‌بندی بعد از 40 سال صورت گرفته و یک سری مفاهیم هم در آن وجود دارد و دیگران تلاش کردند این مفاهیم را دسته‌بندی کنند. مثلا بگویند این چهار، پنج مفهوم، این سه، چهار سرخط یا سه، چهار سرفصل با هم هستند و این درواقع یک‌جوری به پایان بخشیدن به این متن منجر می‌شود و متن را از دایره توجه دائمی و بازخوانی‌های مکرر برای امروز و فردا خارج می‌کند. بنابراین این متنی که در عین جامعیت فشرده است، باید گشوده شود. گشایش و بازگشایی پیدا کند، مثلا یک عبارت به ظاهر عادی در متن وجود دارد که هیچ‌جا هم ندیدم در متونی که درباره بیانیه نوشته شده است حتی این جمله مورد توجه یا ذکر یا برجسته شده باشد؛ آن جمله این است که «انقلاب اسلامی آمد به یک انحطاط تاریخی ما پایان داد.» این یک جمله ظاهرا عادی است. این انحطاط تاریخی چیست؟ منظورم از فشردگی این است. یک جمله به ظاهر عادی در متن مورد توجه کسی قرار نگرفت ولی یک گزاره کلانی پشت این هست. انقلاب اسلامی آمد به یک انحطاط تاریخی پایان داد. انحطاط تاریخی!
این چیزی است که باید گشوده شود. اواخر صفویه یک افولی در ساختار قدرت ایران داریم. دوره صفویه مخصوصا دوره شاه‌عباس دوره اقتداری است که برخی از ایران به‌عنوان امپراتوری جهانی یاد می‌کنند، ولی این امپراتوری به‌تدریج در اواخر دوره صفویه دچار افول می‌شود و این افول در دوره شاه‌سلطان‌حسین و بعد در دوره قاجاریه وجود دارد، جنگ‌های ایران و روس، قراردادهای گلستان و ترکمانچای، جداشدن افغانستان، قراردادهایی همانند قرارداد 1907 در کشور داریم که اگر در حال حاضر از مخاطبان ایرانی بپرسید قرارداد 1907 چیست؟ خیلی‌ها اصلا نشنیده‌اند. قرارداد 1907 قراردادی بین انگلستان و روسیه است که ایران را بین خود تقسیم کردند. شمال کشور در اختیار روس‌ها و جنوب کشور در اختیار انگلیس‌هاست.
در قرارداد 1915 مرکزی که به ساختار قدرت واگذار کردند را هم تقسیم می‌کنند. انقلاب اکتبر روسیه به قول ملک‌الشعرای بهار، معجزه‌ای بود که ما را از شر این قراردادها نجات داد و آن دولت که بعد از دولت تزار آمد آن قرارداد را ملغی کرد. انحطاط تاریخی یعنی اینکه در یک وضعیت اجتماعی و سیاسی قرار داشتیم که این دیگران بودند که برای این کشوری که سابقا قدرت جهانی بود تعیین‌تکلیف می‌کردند. شمال، جنوب و مرکز آن را تقسیم می‌کردند. این روند انحطاط در کودتای سوم اسفند 1299 امتداد پیدا کرد. در دوران پهلوی برای اولین‌بار در ایران این انحطاط را به‌لحاظ تاریخی پیدا کردیم که حتی بگویند نفر اول مملکت را هم دیگران تعیین کنند. ما شاه ظالم، شاه خونخوار و شاه مستبد داشتیم، ولی اینکه شاه یعنی نفر اول مملکت و ساختار قدرت را بیگانگان تعیین کنند، نداشتیم. بعد همان‌ها در شهریور 1320 تعیین کنند این کسی که ما، او را انتخاب کردیم باید برود و جای او چه کسی باید بیاید! این به‌معنی انحطاط است.
کودتای 28 مرداد را انجام دادند و آن کسی را که رفته و فرار کرده بود، برگردانند. این یک انحطاط است.
بنابراین اگر نتوانیم این متن را بازگشایی کنیم و اگر نتوانیم این متن، این اجمال و این فشردگی را گشوده کنیم متن به‌نظرم سرنوشت نافرجامی پیدا می‌کند.
سومین مساله‌ای که در مانیفست مهم است، رویکرد اجتماعی است. مخاطبان اصلی مانیفست‌ها عمدتا در حوزه رسمی، ساختارهای سیاسی رسمی نیستند بلکه رویکردهای اجتماعی هستند. در رویکرد اجتماعی یک نیروی اجتماعی به‌عنوان نیروی محرکه اصلی، قوای بنیادین پیش‌برنده این مانیفست انتخاب می‌شود که قرار است بار مسئولیت تحقق همه این چشم‌اندازی که پیش روی این مانیفست تعیین و تدوین شده را به دوش بکشد. بنابراین مانیفست‌ها تنها تبیین وضع موجود و گشودن چشم‌اندازی برای آینده نیستند، تفاوت اصلی در این است که در مانیفست‌ها نیروی محرکه باید تعیین شود که قرار است همه این اهداف و خواسته‌هایی را که در مانیفست طرح شده، محقق کند.
در این بیانیه رهبری، این نیروی اجتماعی چه کسی است؟ جوانان هستند. این نیروی اجتماعی جوانان هستند. هم خطاب این نامه مخاطب بودن جوانان را نشان می‌دهد و هم میزان -از نظر تحلیل کمی- کلماتی که استفاده شده بیشتر است. جوانان نسبت به کلماتی همچون اسلام و ایران جزء پربسامدترین واژه‌هایی است که در متن به‌کار گرفته شده است. هم به‌لحاظ تحلیل‌های کیفی، وقتی وارد متن می‌شوید می‌گویند مهم‌ترین سرمایه ما برای تحقق چیست؟ اشاره به نیروی انسانی و بلافاصله جوانان دارد.
به‌نظر من کلید خوانش این متن، آن کلیدواژه اصلی که متن را زنده کند و متن را به‌عبارتی از یک متن عادی و متنی که همانند سایر متون تولید شده باشد، منفک کند، تعیین نیروی اجتماعی است و آن نیروی اجتماعی که قرار است این مانیفست و این چشم‌انداز را محقق کند، جوانان هستند.
گام دوم را هم می‌توان این‌طور تفسیر کرد که گام اولی وجود دارد؛ گام اول 40 سال اول انقلاب است و این 40 سال اول محصول تصمیم، اقدام، فکر و ایده نسل اول و دوم انقلاب است که انقلاب را به پیروزی و جمهوری اسلامی را به تثبیت رساندند و 40 سال هم اداره امور کشور را در حوزه‌های مختلف اعم از اداری، سیاسی، اجتماعی و مدنی به‌عهده داشتند. ما الان در نقطه‌ای هستیم که فرجام این تلاش است یعنی اگر ما بخواهیم یا نخواهیم در کار نیست.
این یک ضرورت است. یعنی نسل اول و دوم انقلاب هر آنچه داشته رو کرده و این شده است. از ایده، از فکر، از توانایی اجرایی، از ‌انگیزه رو کرده است. به‌نظر من نسل اول و دوم انقلاب از نظر ایده فقیر، از نظر نیروی اجرایی و توان اجرایی فقیر و از نظر ‌انگیزه برای کار کردن برای هم فقیر و ضعیف است و درمجموع برای هر نوع تحول‌خواهی و برون‌رفت از وضعیت کنونی ناتوان هستند.
ما یک دوره‌ای را در 40 سال بعد شروع می‌کنیم که بعد از 40 سالگی است که بخواهیم و نخواهیم، دست ما نیست، یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است که کلیه مدیریت‌ها، مسئولیت‌ها، مناسبات تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز را به نسل سوم و چهارم منتقل کنیم. هیچ راهی و هیچ انتخاب دیگری نیست. این ضرورت اجتناب‌ناپذیر است.
مانیفست به این اشاره می‌کند که آن نیروی اجتماعی پیش‌برنده نیروی جوان است. امروز این نیروی جوان هم تعریفی دارد یعنی آن که ‌انگیزه‌ای دارد، سراسر ‌انگیزه است، ایده‌ای برای اداره کشور در ساحت‌های مختلف کوچک، متوسط و بزرگ و یک انرژی برای پیش بردن دارد. وضع موجود کشور ما خود درواقع تقابل نسلی را نشان می‌دهد یعنی به‌لحاظ جامعه‌شناسی ما در شرایط یک حرکت انتقال نسلی هستیم و وضع موجود کشور و نحوه اداره کشور در همه قوا، نشان می‌دهد این پیرسالاری حاکم بر کشور ناتوان از این است که بتواند وضع موجود کشور را از آنچه الان هست، از آن موقعیتی که داریم گامی پیش‌تر ببرد.
اگر ما می‌خواهیم وضع کشور از این چیزی که هست تغییر مثبت کند و خواسته‌ها و انتظارات دیگری را محقق کند، راهی جز اینکه کار و مسئولیت‌ها در حوزه‌های مختلف اعم از مدنی و اجتماعی، یک امام‌جماعت مسجد، یک مسئول پایگاه بسیج یا هر چیز دیگری به جوانان واگذار شود، نداریم و ما در دوره این انتقال هستیم. اگر این انتقال خوب صورت نگیرد یعنی مقاومت در آن شود همین ناکارآمدی‌هاست و به‌لحاظ جامعه‌شناسی درکی که من از جامعه دارم این مطالبه حضور جوانان برای به‌عهده گرفتن نقش‌های موثرتر در کشور مثل آب پشت سد است.
اگر این نیرو، مدیریت و راهبری نشود و به‌طور مسالمت‌آمیز و اندیشه‌شده این انتقال صورت نگیرد می‌تواند به یک چالش و درگیری هم بدل شود. قانون منع به‌کارگیری بازنشستگان وقتی می‌خواهد بیاید چه مطالباتی از نظر اجتماعی حول و حوش آن شکل می‌گیرد و حتی برخی از استثنائات را برنمی‌تابد. فشار اجتماعی هم پشت این مساله وجود دارد یعنی به‌لحاظ اجتماعی هم این امر راکدی نیست و فشار اجتماعی هم برای این کار وجود دارد.
بنابراین به‌نظر من با چیزی که مواجه هستیم یک مانیفست است که این متن باید به‌عنوان یک مانیفست خوانش شود. گزاره‌ها کلی هستند یعنی جامعیت در عین فشردگی دارند. مثلا گزاره‌هایی در متن وجود دارد که می‌توانستیم بیش از آن چیزی که هستیم بشویم، ارزیابی انتقادی از وضع موجود است و دنیایی صحبت درباره این وجود دارد. چرا ما می‌توانستیم بهتر از این شویم و نشدیم؟ آیا جهت‌گیری‌ها موثر بودند؟ باورهای مدیریت موثر بوده است؟ بخشی را ایشان اشاره کرده است. این که ما نفر اول در استفاده نکردن از سرمایه‌هایی که داریم. یکی از دلایلی که ما می‌توانستیم آنچه می‌خواهیم شویم و نشدیم، از آنچه داشتیم استفاده نکردیم. اینها باید کشوده شود، باید حرف زده شود.
باید متن را این‌طور بخوانیم. باید با متن همدلی کنیم اگر با آن همراه هستیم. باید دیالوگ کنیم و نباید سرسری و به‌عنوان بیانیه اعلام مواضع بخوانیم وگرنه تاریخ مصرف آن تا نوروز 98 هم ادامه پیدا نمی‌کند.
نکته دیگری که می‌خواهم بیان کنم این است که اگر بحث جوانان مطرح باشد، آن زمان جوانانی که خطاب هستند چطور باید باشند و مساله چیست؟ وقتی می‌گوییم محور جوانان هستند به چه معنی است؟ منظور ما چیست که باید برای خود جوانان روشن شود. یک مورد این است که جوان خودبه‌خود اعتمادبه‌نفس داشته باشد. وقتی می‌خواهیم به او مسئولیت و مدیریت بدهم خود جوان باید خود را باور داشته باشد. خودش باید خود را قبول داشته باشد و علامت اینکه خود را قبول دارد و باور دارد این است که سه ویژگی داشته باشد:
یک: این است که دائما به‌جای این پرسش که مسئولان چه کار کردند و فلانی چه کار کرد و فلانی باید این کار را کند و بهمانی باید فلان کند، آن مدیریت باید این تصمیم را بگیرد و این مدیریت چرا این کار را کرد، دائما باید از خود پرسش کند. جوانی که اعتمادبه‌نفس دارد و خودباور است و خود را مهیا برای انجام مسئولیت‌ها می‌کند، پرسش‌های او از خودش است که من چه کاری می‌توانم انجام دهم. من چه مسئولیتی را می‌توانم ایفا کنم و من چه کاری را می‌توانستم ایفا کنم و نکردم، در اقتصاد چه کاری می‌توانستم به‌عنوان یک فرد انجام دهم که نکردم، به‌عنوان یک معلم می‌توانستم انجام دهم و نکردم، به‌عنوان کشاورز می‌توانستم انجام دهم و نکردم.
دومین: ویژگی این است که نسبتی با مسائل کشور برقرار کند. یعنی دائما این پرسش باشد که مساله کشور چیست و مسئولیت من نسبت به مسائل کشور چیست؟ یعنی مساله اقتصاد است من به‌عنوان آموزگار نسبتم با این مساله اقتصادی چیست؟ اگر استاد دانشگاه هستم مساله کشور غرب‌گرایی است، نسبت من با این مساله چیست. جوانی که من می‌گویم هر جوانی نیست که از سر کوچه پیدا کردیم بگوییم بیاید و رئیس‌جمهور شود. باید انتظارات را از جوانان شکل دهیم. فقط مطالبه از طرف آنها نباشد.
پس یک مورد پرسش از خودش است، دوم این است که نسبتی با مسائل پیدا کند.
سوم: این است که نسبتی با راه‌حل‌های کشور برقرار کند. مثلا کشور می‌خواهد مسیر عادلانه برود که در این مانیفست هم وجود دارد. نسبت ما با راه‌حل‌هایی که می‌خواهیم به سمت عدالت برویم، چیست؟ یکی فقدان نظریه و تئوری درباره عدالت است. ما 40 سال کشور را اداره کردیم بدون اینکه تئوری‌ای دراین‌باره داشته باشیم. یک حرف‌های دست و پا شکسته‌ای داریم، یک گزاره‌های کلی داریم ولی سازمان تئوریک ندارند. یک رئیس‌جمهوری تصمیم می‌گیرد به همه یارانه‌ای 45 هزار تومانی بدهد. یکی دیگر می‌آید پول را به طرح سلامت پزشکی می‌دهد. چطور اینها را توزیع می‌کنید؟ با کدام سازمان تئوریک است؟
مگر شما به‌عنوان وزیر بهداشت حق دارید چنین کاری کنید؟ هیچ جای دنیا چنین کاری که در کشور می‌شود در این زمینه انجام نمی‌شود. باید بگویید به‌عنوان دانشگاهی وظیفه خودم می‌دانم یک سنت عدالت‌پژوهی در ایران راه اندازم و من نفر اول شوم. اگر گروه علوم سیاسی در این پژوهشگاه هست بگوییم حلقه اول این سنت عدالت‌پژوهی را من راه می‌اندازم. نسل دوم، نسل سوم و نسل چهارم تا بتوانیم سازمان تئوری درباره عدالت داشته باشیم.
یک نکته‌ای هم عرض کنم که متن را مانیفست بدانیم برای کسانی است که همدلی پارادایمیک و دیسکورسیو با متن دارند. یعنی وقتی به متن مراجعه می‌کنند هم به‌لحاظ پارادایمی و هم به‌لحاظ گفتمانی همدلی با آن دارند و آنها باید به متن به‌عنوان مانیفست نگاه کنند. به هر حال این خوانش‌های مکرر و بازگشایی و گشایش‌های مکرر این متن می‌طلبد.
مساله دیگر این است بسیاری هستند که با این متن به‌لحاظ پارادایمیک و دیسکورسیو همدلی با آن ندارند و مخالف متن هستند، چه به‌لحاظ تحلیل تاریخی و چه به‌لحاظ چشم‌انداز آینده! اینها باید چه شود؟ اینها نباید از گردونه مواجهه با متن حذف شوند. به‌نظرم اینها باید متن را به‌مثابه یک ظرفیت گفت‌وگویی انتخاب کنند. شروع به گفت‌وگوهای انتقادی با متن کنند و منطق گفت‌وگو با یک تحلیلی از تجربه تاریخی 40 ساله ایران داشته باشند.
این متن یک تحلیلی از تجربه تاریخی 40 ساله ایران بعد از انقلاب دارد و یک چشم‌اندازی برای آینده دارد. ممکن است من به‌عنوان یک شهروند و یک متفکر با این متن به‌لحاظ پارادایمیک همدلی نداشته باشم ولی می‌توانم با این گفت‌وگو کنم. گفت‌وگوهای انتقادی داشته باشم. به‌نظرم باید گشایشی شود و گشودگی باشد که دیگران بتوانند با این متن گفت‌وگوی انتقادی کنند یعنی تبدیل به یک سری گفت‌وگو شود و منطق گفت‌وگو در آن حاکم باشد.
یعنی اگر من تشخیص‌ها و تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌های تاریخی دیگری دارم، چشم‌انداز دیگری برای کشور دارم در منطق گفت‌وگو با این متن گفت‌وگو کنم. به‌عنوان یک فرمت انتقادی باشد. به‌نظر من کسانی که می‌خواهند این متن را از خطر یک‌بار مصرف بودن خارج کنند یکی از استراتژی‌هایی که متن در فضای اجتماعی زنده بماند این است که باید گشایش و بابی برای گفت‌وگوهای انتقادی با متن باز شود.
این گفت‌وگوی انتقادی به‌نظر من، هم تجربه تاریخی ما و فهم از تجربه تاریخی را و هم نسبت ما با آینده را فربه می‌کند و افق گشوده‌تری به ما می‌دهد، چشم‌انداز بازتری به ما به سمت آینده خواهد داد.

انتهای پیام/4
Share/Save/Bookmark
کد مطلب:۲۱۴۸۰
کلمات کليدی: خراسان‌تایم , بیانیه گام دوم انقلاب , دانشگاه