در این که شرایط اقتصادی جامعه خوب نیست و بیکاری، گرانی و فقر صبر مردم را به پایان بردهاند شکی نیست اما باید به یک نکته دیگر نیز توجه کرد؛ این که نارضایتی از وضع موجود در بین همه اقشار (از حیث درآمد) وجود دارد. یعنی آن فردی که ماهیانه ۵ میلیون حقوق میگیرد، سانتافه سوار میشود، چند باب خانه دارد و... او هم معترض وضعیت اقتصادی است و گله مند است که چرا سه اش در گرو چهارش است.
برای فهم مطلب باید نیم نگاهی به تاریخ غرب بیندازیم.
چندین و چند سال قبل دورانی که مردم در اثر ظلم و زورگویی ناشی از رفتار حاکمان کلیسا که به اسم مسیحیت عقاید تحریف شده و غیر عقلانی و غیر منطقی خود را رواج میدادند، نارضایتی و اعتراض بالا گرفت و سرانجام اروپاییان خواهان پایان سلطه کلیسا و آزادی مردم از تحمیل این عقاید ناروا شدند.
با پایان قرون وسطا دوره جدیدی به نام دوره رنسانس به وجود آمد. این عصر که به عصر خردورزی نامیده شد حامل این طرز فکر بود که ما باید عقاید و آموزههای کلیسا را به کلی کنار بگذاریم و به آنچه خودمان درک میکنیم عمل کنیم.
آنها که در یک نگاه ظاهری عقل را مقابل امور غیر تجربی میدیدند اموری از قبیل خدا، عالم غیر مادی و حیات پس از مرگ را به کلی کنار گذاشتند. و این شد که با کنار گذاشتن خدا محوری انسان اصالت یافت و امانیسم شکل گرفت.
این گم کردن خدا به مردن روحیه انجام وظیفه منتهی شد. به این معنا که انسان تنها باید حقوق خود را استیفا کند و در این میان هیچ تکلیف و وظیفهای وجود ندارد!
در دوران ما نیز این سخن به کام بعضیها شیرین آمده است حال آن که اگر اندکی توجه داشته باشند به روشنی به رابطه بدیهی میان حق و تکلیف پی خواهند برد.
اگر گفته شود ما دنبال گرفتن حق خودمان هستیم، اما هیچ تکلیفی عهدهدار نمیشویم پس اصلا حقی وجود ندارد چون کسی مکلف به احترام به آن نشده است.
اگر با این دید به نظام زنجیره وار حقوق و تکالیف بنگریم به درک بهتری از مفهوم اقتصاد مقاومتی میرسیم.
کسی توقع دارد بچه است سر کار برود باید از تولید داخلی حمایت کند.
متأسفانه عدهای دائم با الفاظی زیبا دم از حقوق مردم میزنند بی آن که به وظیفه خود توجه داشته باشند. مسئولین باید پاسخ دهند که چه میزان از تکالیف خود را در قبال مردم انجام دادهاند.
انتهایپیام/2/