روزهای سرد زمستانی میهمان خانه گرم وصمیمی شهید سید طاهر موسوی در مشهد  مقدس می شویم
پسر بزرگ خانواده از میهمانانی که از شهرستان قاین برای دیدار با خانواده شهید آمده اند استقبال می کند ومادر خانواده از همان ابتدای ورود میهمانان با تشکر از حضورشان به استقبال می آید.
خانه شهیدی که عطر وبوی شهادت درآن موج میزند .

چشمت به قاب عکسی می افتد که عکس 3لاله گل گون کفن برروی آن نقش بسته اند.
فاطمه سادات تنها دختر این خانواده وقتی نگاه میهمانان را می بیند میگوید 2شهید دیگر عموهای من هستند .
آری آنان در دوران دفاع مقدس جان به جان تسلیم کرده اند وسید طاهر در سال 93برای دفاع از حریم ولایت راه شهادت پیموده است .

سید طاهر که حتی هنگام خداحافظی به خانواده اش نمی گوید قصد دفاع از حریم ولایت رادارد بلکه با عنوان سفر کاری به جنوبی وکار در عسلویه راهی سوریه می شود .
سید طاهر که خود یکی از گلخانه داران مشهد بوده است به بهانه کاربهتر راهی می شود واین کاربهتر عاقبتش شهادت می شود.

فرزندانش می گویند ما هیچ اطلاعی از حضور پدر در سوریه نداشته ایم که تصور شهادت اورا داشته باشیم ویکی از دوستانش وقتی عکس های پدررا در کناریکی از همشهریان ودوستانش که جانباز شده است می بیند خبر حضورش را در سوریه به ما میدهد واین همرزمش بعد ها از حضور سیدطاهردر سوریه می گوید واین که سید طاهر موسوی با نام مستعار سید طاهر حسینی وارد جبهه های مقاومت شده است ودر منطقه نبل والزهراء به شهادت رسیده است وجنازه پدر هنوز مفقود الاثر است.

فاطمه سادات میگوید پدر همیشه از شهادت در خانه سخن می گفت وحسرت می خورد که در دوران دفاع مقدس ازدیگران عقب افتاده است.
 

کلثوم حسینی همسرسیدطاهر که در ابتدا همسر شهیدسید محمدموسوی بوده است ویکسال پس از دوران عقد، همسرش به شهادت می رسد وسپس با سید طاهر ازدواج می کند می گوید: چون دوبرادر شهید شده بودند مادر طاقت دوری فرزند دیگرش را نداشت واجازه حضورسیدطاهر را دردوران دفاع مقدس را نداده بودند وحسرت در دلش مانده بودو همیشه ازاین حسرت سخن میگفت وآرزو داشت که در این دوران بتواند دین خودرا ادا کند .

بارها گفته بود آرزو دارد به جبهه های مقاومت برود اما با توجه به داشتن 5فرزند به ایشان گفته بودم که حرف رفتن نزنید وحتی موقع رفتن به من هم گفت به عسلویه میرود وهرگز تصورنمی کردم که قصد حضور درسوریه رادارد.

وی می گوید اخلاق سید طاهر بسیار خوب بود وهمه تلاشش این بود که رفاه وآسایش در خانه برای فرزندان مهیا شود.
همسرشهید می گوید اگر چه از دست دادن یکی از عزیزان بسیار سخت است اما همین امنیت وآرامش ما نیز به برکت خون شهداست ونیاز باشد فرزندانم هم ادامه دهنده راه پدر خواهند بود.

وی می گوید بعد از شهادت پدر سید محمد هم راهی می شود وتا تهران می رود اما با اصرار عمویش برمی گردد.


 
سید محمد پسر بزرگ خانواده می گوید زمانی که خبر شهادت پدر را شنیدیم در باورمان نمی گنجید که پدر راهی سوریه شده است وبه شهادت رسیده است.

آری سیدطاهر آسمانی می شود وبه خیل همرزمانش در جبهه های مقاومت وبرادرانش در جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس می پیوندد.

پسرشهید می گوید بعد از شهادت پدرراهی شدم وتا تهران رفتم اما عمویم اصرار به برگشت داشت ومیگفت تو پسر بزرگ خانواده هستی وخواهر وبرادر ومادرت به حضورت بیشتر نیاز دارند وبرای همین برگشتم ولی بازهم میگویم اگه نیاز باشد قطعا خواهم رفت.

دختر شهید اشک در چشمانش حلقه می زند واز لحظه رفتن پدر میگوید:واین که پدرگفت برای کار به جنوب می روم وپدررا در آغوش گرفتم و اشک ریختم وانگار خودش میدانست که این آخرین خداحافظی است ووقتی از اوخواستم که به شهر دیگری برای کار نرود ومن خودم برای کمک خرج زندگی کار میکنم خیلی ناراحت شد وگفت:هرگز درزندگیت این حرف را نزن که من(دخترخانواده)سرکار بروم.

لحظه بدرقه پدر تا وقتی که از دید ما محوشد نگاهش میکردم.
کیف لباس هایش را طوری تکان میداد که به یاد دوارن دبستان خودم ولحظه هایی که با خوشحالی به مدرسه میرفتم افتادم وکودکیم را حس کردم.

پدرهم با لبخند ازما جدا شد وخود میدانست که هدفش چیست واین خوشحالی به خاطر دفاع از حریم ولایت بود.
احساس کردم که این آخرین دیدار است وحسی به من میگفت که دیگر برگشتی برای پدرت نخواهد بود آرزو میکردم که پدر برگردد.

آخرین حرف مادرخانواده این است نیازباشد همه باهم میرویم ودیگر مانع حضور فرزندانم در دفاع از حریم ولایت نمیشوم واگر اجازه دهند خود نیز راهی میشوم.
این است روحیه ای که خانواده شهدای بزرگوار مادارندوهمه هستی خودرا درطبق اخلاص گذاشته اند تا فرزندان این مرز وبوم امنیت را حس کنند.