دیوارهای قلعه یک به یک فرو می ریخت و او تنها به یک چیز فکر می کرد. به فقر و فلاکت آدم هایی که سال ها زیر گوش آسمان خراش های پایتخت قلعه نشین بوده اند. قلعه ای که حالا زیر چنگال های آهنین لودر استخوان خرد می کرد و برای ساخت سرپناهی مطمئن آماده می شد. حتی راننده لودر هنوز هم باور نداشت بالاخره عده ای، قلعه نشینی و بدبختی را به جهاد خود اینگونه به سرعت به پایان برسانند.
قلعه ای که حالا دیوارهایش فرو ریخته اند و خانه هایی نو در آن قد علم کرده اند. نیازی به سفر در گذشته های دور نیست. قلعه سیمون تا همین 6ماه قبل هنوز پا برجا بود، قلعه ای سیاه با آدم های خاکستری. آدم هایی درمانده از فقر با کوهی از درد و مشکل، مردمی که حالا از سیمون فقط خاطره ای در ذهن دارند.
عذرخواهی فرمانده سپاه به جای دولت هایی که سیمون را ندیدند
تصاویر قدیمی قلعه سیمون را یک به یک از نظر می گذرانم. بازی بچه های قد ونیم قد در خرابه های قلعه و آدم هایی خسته از درد روزگار. حالا اما فرمانده سپاه پاسداران در مراسم افتتاح واحدهای نوساز و بنا شده بر خرابه های سیمون از تمامی این آدم ها عذر خواهی کرده است. از طرف تمامی مسئولان و دولت های بعد از جنگ. ازآنهایی که بد بختی ها و فقر را در قلعه سیمون ندیدند و دل نسوزاندند.
برای رسیدن به قلعه سیمون، راهی اسلامشهر می شویم. کمتر کسی از ساکنین اسلامشهر نام قلعه سیمون را شنیده اند و از محل آن اطلاع دارند. پس باید بیشتر پرس و جو کنیم تا رد و نشانی از قلعه سیمون دیروز و "شهرک شهید جعفری" امروز به دست بیاوریم. سرانجام با راهنمایی تابلویی قدیمی به جاده ای فرعی وصل می شویم. جاده ای که از بین زمین های کشاورزی و کارخانه های مختلف که ما را به سیمونیان می رساند.
تا کیلومترها رد و نشانی از عابر پیاده نیست. بعد از چندین کیلومتر رانندگی به مدرسه ای دخترانه می رسیم. مدرسه ای محصور در بین زمین های کشاورزی و تابلویی که از دور دست رخ نمایی می کند. زن جوانی همراه فرزندش مقابل مدرسه ایستاده است و از شنیدن سوالم چشمانش برق خاصی به خود می گیرد.
می پرسم قلعه سیمون کجاست؟
با نگاهی پر از شادی و غرور می گوید: ما در قلعه سیمون زندگی می کردیم، 13سال. اما الان خرابش کردند، برایمان خانه ساخته اند و نام محله مان شده شهرک شهید جعفری. آنقدر با افتخار همه چیز را تعریف می کند و از خانه و محله جدیدی که برایشان ساخته اند خوشحال است که ناخودآگاه از ناسپاس بودنم بابت تمام چیزهایی که دارم خجالت می کشم.
با دست شهرک جدیدشان را نشانم می دهد و می گوید: آنجا خانه ماست. همان جایی که قبلا قلعه سیمون بود. به شهرک که میرسیم همه چیز بوی نویی می دهد. از آسفالت های نو تا خانه های دو طبقه و سه طبقه ای که معلوم است عمرشان هنوز به یک سال هم نرسیده است.
سیمون مخروبه ای که حالا شهرک شده است
تمام آن بدبختی ها زیر خروارها خاک دفن شده اند و ساکنان قلعه سیمون، به مردمانی شهرک نشین تبدیل شده اند. با هر یک از اهالی قلعه که صحبت می کنیم برق خاصی از شادی در چشمانش دو دو می زند. پیرمرد با لبخندی بر لب می گوید: دیر آمدی جوان، قلعه سیمون 5ماه است که خراب شده! اینجا اینطور که می بینی نبود، خیلی اوضاعش با الان فرق داشت.
"من خودم 14سال اینجا زندگی کرده ام. هیچکس به فریادمان نرسید. هیچکس بدبختی هایمان را ندید. به هرکجا که فکرش را کنی نامه نوشتیم و کمک خواستیم، اما کسی به فریادمان نرسید. تا اینکه بسیج و سپاه متوجه اوضاع و احوالمان شدند و این خانه ها را برایمان ساختند. راستش را بخواهی اولش می ترسیدیم که مبادا خانه هایمان را خراب کنند و از این جا رانده شویم. اما چهار ماه بعد خانه هایمان را تحویل دادند و حالا صاحب خانه ایم."
گلستانی های سیل زده، ساکنین اصلی قلعه سیمون
هوا سرد است و استخوان سوز. با اینحال صدای خنده و بازی بچه ها کوچه های محله را پر کرده است. چهار کوچه و 50خانه ای که در کنار هم شهرکی ساخته اند برای ساکنان قلعه سیمون. مصطفی هنوز به سن مدرسه نرسیده و همراه چند بچه قد و نیم قد دیگر بی توجه به تمام مشکلاتی که پدر و مادرش داشته اند توپ پلاستیکی اش را دنبال می کند. خانم گزمه قدیمی ترین ایرانی ساکن قلعه سیمون است. 24سال قبل سیل دار و ندارشان را از در استان گلستان بین برد و مجبورشان کرد راهی پایتخت شوند. روزگاری که به گفته خودش اینجا سکونتگاه مهاجران افغان بود و آنها اولین ایرانی های ساکن قلعه سیمون لقب گرفتند.
در بین حرف هایش دائم تاکید میکند که سری به آرشیو عکس های این منطقه بزنم تا بهتر متوجه درد و رنج هایشان شوم. بغض گلویش را فشار می دهد وقتی از روزگاری می گوید که گوسفندها در نزدیکی خانه شان، آغل داشتند و فرزندانش به این خاطر که بوی گوسفند می دادند مجبور به ترک تحصیل شده اند.
شاید پیش خودش می گوید، اگر آن روزها پسرهایم ترک تحصیل نمی کردند الان حال و روز بهتری داشتند و مجبور نبودند برای دیگران کارگری کنند.
روبروی خانه ها تا چشم کار می کند زمین کشاورزی است. اهالی سیمون از همین زمین ها امرار معاش می کنند و هرچه در این زمین ها بکارند و برداشت کنند را با صاحبان زمین تقسیم می کنند. درآمد ناچیز، سختی کار و خانه های خراب تمام دار و ندار ساکنان قلعه ای بود که حتی تصور بودنش هم برایمان سخت است.
آنها از سيل سال 71 استان گلستان که به دليل عدم وجود سدهاي مهارکننده، خسارات زيادي را به شهرهایی چون گنبد، آق قلا و روستاهاي مسير سیل وارد کرده بود، تاکنون منتظر بودند تا دستی به یاری شان بشتابد.
جهاد 4ماهه برای ساخت شهرکی جدید
پیر زن چادر گل گلی اش را دور کمر پیچیده و مقابل خانه اش را جارو می زند. از حال و روزشان که می پرسم، فقط خدا را شکر می کند و بس. اول خدا بعد هم بچه های جهادگر و بسیج. با همان لهجه غلیظ می گوید: فکرش را هم نمی کردیم کسی پیدا شود و اینقدر سریع برایمان خانه بسازد. خدا خیرشان بدهد، شبانه روزی کار کردند و خانه هایمان را تحویلمان دادند. واقعا ارزشش را داشت که 4ماه در مدرسه و خانه های موقت زندگی کنیم و صاحب چنین خانه هایی شویم.
خانم گزمه با شوقی وصف ناشدنی خانه ها و کوچه پس کوچه های نوساز سیمون را نشانمان می دهد و می گوید: قرار است آب و گاز هم برایمان وصل کنند. خیلی از خیرین هم به همت سپاه آمده اند و برای مردم وسایل زندگی تهیه کرده اند. از یخچال گرفته تا کابینت های آشپزخانه. از هر چند کلمه ای که می گوید یک تشکر از سرهنگ اصغری می کند.
برایم جالب است و وقتی درباره اش می پرسم میگوید: همه کارها و زحمات را سرهنگ اصغری کشید. در این 4ماه خواب و خوراک نداشت و طوری کار می کرد که انگار برای خانواده و بچه هایش خانه می ساخت. کمی مکث می کند و می گوید که سرهنگ اصغری رئیس سازمان بسیج سازندگی استان تهران است. با اینکه همه در ساخت قلعه سیمون کمک کردند اما سپاه و بسیج فرمانده بودند و خیلی زحمت کشیدند.
سرهنگ اصغری نیست تا برایمان از روزهایی بگوید که بسیج با کاری جهادی رکوردی جدید را در ساخت و ساز و ساماندهی مناطق محروم ثبت کرد اما مهدی غلامی مدیر فنی و محرومیت زدایی بسیج سازندگی استان تهران اما در گوشه ای از کارگاه در حال کار است. با اینکه کار برای انجام زیاد است و بار سنگینی از مسئولیت را به دوش دارد اما از ته دل خوشحال است. از اینکه عده ای را از بدترین شرایط ممکن برای زندگی نجات داده اند و بعد از 4ماه صاحب سرپناهشان کرده اند.
از 4ماه جهادی که می پرسم. می گوید: در این چهار ماه 120نفر از پرسنل بسیج سازندگی همراه با تجهیزات و امکانات سپاه در این منطقه کار کردند تا چیزی که مقابل چشمانتان است خلق شود. در خیلی از روزها بین 30تا 40نفر از نیروهای جهادی هم به کمک مان می آمدند تا کار زودتر تمام شود و مردم سریعتر از زمان بندی سامان پیدا کنند. نتیجه این کار جهادی ساخت 17بلوک 2طبقه و 5بلوک 3طبقه بوده است که در زمینی به وسعت 5هزار متر مربع ساخته شده است.
البته فاز دوم هم چند وقتی است شروع شده و قرار است در آن مسجد، پایگاه بسیج، خانه علم و مدرسه مناسب ساخته شود.
تصاویر ماهواره ای از قبل و بعد از تخریب و ساخت قلعه سیمون
یکی از بچه های سپاه که از روزهای اول کار در قلعه سیمون پای کار بوده است، برایمان می گوید: اینجا همه کمک کردند، از بنیاد برین که یک خیریه خصوصی است تا بنیاد برکت و کمیته امداد امام خمینی. اما بدون اغراق می گویم بیشترین زحمت را بچه های جهادگر کشیدند. حتی در دو ماه اول نیروهای فرهنگی سپاه وارد میدان شدند و برای آموزش و فرهنگی سازی بین ساکنان قلعه سیمون تلاش زیادی کردند. حتی پزشکان جهاد گر هم برای دو ماه اینجا مستقر بودند و به درمان و ویزیت ساکنین پرداختند.
حالا دیگر قلعه ای به نام سیمون وجود خارجی ندارد. تنها یادگار آن روزهای سیاه چند قطعه عکس است و خاطره ای در ذهن اهالی دردکشیده سیمون. صدای بازی بچه ها حس زنده بودن می دهد و جهادگران را برای کار بیشتر تشویق می کند. برای مردانی که جهاد هنوز هم برایشان ادامه دارد...